اینقدر مطمئنه من نمیرم ؟ 
اینقدر دلش قرصه ؟
فقط نگا میکنه به کلماتم حسی که توم هست نه 
مث اسمونی که ابر داره خیلی سادست ... خورشید هست ولی نمیشه دیدش ...باید بیخیال دیدن اسمون شد  بعد اون ... 
اینقدر سخته تحملش ... اون همه حس خوب فراموش میشه به همین اسونی ... اینقدر عشق سادست یعنی ... چرا باید من اینجوری باشم چرا باید نگران باشم .... چرا اینقدر عشق نسبت به اون تو وجودمه .... لعنتی حسمم کننن خسته ام نمیفهمییی نمیفهمیییییییی دردی که دارم سختی که از نبودنت دارم میکشم و حس کن ...
خورد میشم هی... اون همه چشم گذاشتن رو همه چی و فقط خواستن تو .... برا توام اینا هست ولی خیلی اسونه چشم باز کردن برات 
...
میتونم حسمو بکشم ... انگا خودمو کشتم ... برات بهتره انگار اذیت نمیشی .. اسونم هست برات انگار با حرفایی که زدی...هرچیزی که توی این دنیا وجود داره به اندازه تو نمیخوام....
نمیتونم بخوابم نمیتونم هیچکاری کنم نمیتونم نمیتونم.........................................................